خستگی از چهره معلم هویدا بود. دانش آموزان عرق ریزان از ورجه وورجه هایشان در حیاط بازگشته بودند .زمستان های امروز بوی تابستان میدهد. خورشید به قدری نور سوزانش را در زمین پخش میکند که دیگر زمستان ها با تابستان فرقی ندارد.
معلم از روی ناچاری به پرده های کلاس نگاهی انداخت، گه گاهی باد آنها را به رقص در می آورد ، و نور خورشید لحظه ای از منفذ های ایجاد شده توسط رقص پرده های بر درون کلاس و صورت معلم منعکس میشد.
معلم صورتش را به سمت میز برگرداندو با اکراه زیپ کیفش را باز کردو کتاب کوچک و دوست داشتنی نگارش را بیرون آورد ، و روی میز نشاند.
سپس عینکش را از جعبه اش بیرون کشیدو روی صورتش نهادو با نفسی شش هایش را تازه کردو بعد بسم رب، آخرین کلاس انشا کلاس های امروزش را آغاز کرد.
معلم : "ما در زنندگی علاوه بر بالغ شدن جسمانی و معنوی احساس نادیده گرفتن را نیز بدست می آ<ریم نادیده گرفتن جنس محبت ها نادیده کرفتن مزه ها نادیده گرفتن..."
امروز سرمشق انشا شما، همین تک جمله است میخواهم بدانم شما چه چیزی را در زندگی تان نادیده گرفتید ؟
بعد بلند شدو با خطی خوش و بزرگ این جمله را دوباره نوشت
بعد اجازه نوشتن را به دانش آموزان دادو همهمه ای کلاس را فرا گرفت، و شاگردان دفتر هایشان را از کیف ها در آوردندو بلا فاصله شروع به نوشتن کردند.
معلم نگاهی به کلاس انداختو بازگشت سمت میزش و روی صندلی اش نشست. بهتر بود که از این فاصله ای برایش ایجاد شده بود استفاده کند. برگشت سمت کیفش و اوراق دانش آموزان کلاس قبل را بیرون کشیدو مشتاقانه، به خواندن انشا های آنها پرداخت.
یکی دو انشا را اصلاح نکرده بود، که آثار خستگی و عصبانی بودن در چهره اش پررنگ تر شد. که چرا دانش آموزان هیچ بر سلیقه نوشتنشان اهمیتی نداده اند و فقط مواردی از موضوع هایی که به ذهنشان خطور کرده نوشتند و هیچ توضیحی درباره انها نداده اند!
اما در باقی ورقه ها بند دانش آموزی توجهش را جلب کرد:
"من بزرگ شدمو نادیده گرفتن را بدست آوردم نادیده گرفتم ترس جدایی از مادرم زمانی که با گریه در اولین روز مدرسه ام نادیده گرفتنش علنی شد
با بزرگ شدنم نادیده گرفتم، التماس هایم بر پدر را، وقتی که از بازی با اسباب باز های قدیمی خسته شدم.
اما با گذشتن از همه اینها آیا این نادیده گرفتن در زمین نیز وجود دارد ؟
آیا میشود روزی رسد که زمین نیز مارا نادیده بگیرد؟
زمینی که تمنای بودن وجود مارا میکشید. زمینی از نه ماه قبل به پیشواز آمدن ما برخاسته. زمینی که از خودش کاسته و مارا پرورانده."
معلم زیر لب آفرینی نثارش کردو نمره کاملش را داد. لبخندش از رضایت، در چهره برهم ریخته اش نشان میداد ،که هنوز علاقه اش به ادبیات و معلمی برای شاگردانش را نادیده نگرفته.
همانگونه که ورقه ها در دستش جا خوش کرده بودند، به فکر فرو رفت که آیا واقعا روزی میرسد که زمین انسان هارا نیز نادیده بگیرد
در آن روز زمین چه خواهد کرد؟
همانطور در ژرفای افکارش بود که زنگ آخر همانند آبی سرد بر شعله افکارش ریخته شد...