و بنظرم چیزی که بر چرخه زندگی نیرویی میشود که بچرخدو جوهری میشود برا غلتاندن خودکار حیات، همان هدف شخص است .
و همان خطی که خودکار آن را میکشد، یا همان راهی چرخ که در او می غلتد همان راه رسیدن به هدف اوست. که مانده به سمت حق یا باطل کشیده یا غلتانده شود.
و این گزینش هدف بر کسانی که خواهان حق اند سخت، وبرای کسانی که باطل زیستن را انتخاب میکنند سهل است. چراکه فقط یک راه حق وجود دارد و بقیه راه ها حتی اگر کمی از راه حق میل به سمت چپ یا راست باشد باطل است.
و باز هم سخت است چراکه پیدا کردن این هدف همانند تاریست بین تار و پود پارچه پشمی یا دانه شنیست در سطل شن ، و تو باید دانه دانه این شن هارا از هم جدا کنیو تک تک با خود بپرسی، حال که من این را انتخاب کردم سر انجامش چه می شود .
و مانده برتو که سرانجام هدف با تبعیت از حیوانیت انتخابش کنی یا با حقاینیت.
و مطمنم که در آغاز، هدف حق هرگز برتو خوشایند نخواهد بود ریاضت هاو سختی ها چشمت را خواهد گرفت. اما بگذار بگویم تو درون دنیای ساخته ذهن زندگی میکنی و این دنیای واقعی را هرگز نمی توانی ببینی چراکه اصلا در فطرت نبوده که تو باطن هرچیزی را ببینی. وتو در دنیای واقعی با بینش تصور زندگی می کنی . می توان گفت نابیناییم و تو به اشیا دست می یابی به وسیله پنج حس،وذهن که کارآ« حواس استخراج داده های اشیا و کار ذهن شبیه سازی آنهاست
و خب تو در آغاز، تصویر هایی که ذهنت درباره راه این هدف ساخته همه اش آن سختی هاست چرا که طعم خوشی را در این راه نچشیده که بتواند تصورش کند و اما وقتی اولین تصویر ذهنت را پاره می کنی و میبینی که علاوه بر انکه سختی کشیدی در ازای آن گوشه از عشق الهی را یافته ای و بیشتر از قبل بخ دنبال پاره کردن تصویر های ذهنت مشتاق میشوی.
ودر واقع با پاره کردن این تصویر ها محبتی بر تو افزون نمیشود بلکه تو میابی که محبتی بر تو بوده و این فهمیدن باعث خوشنودی ات میشود.
آفرین
انسان همیشه در حال شکوفا شدن است
و بعد میفهمد که چطور دانه بود و سر از خاک درآورد
و زندگی این را به آدمی میفهماند ...