انسان همیشه از بدو تولد دنبال عشق بوده. اما غافل از آن که عشق، همیشه در کنارش بوده. در همه سختی ها ولی او معشوقش را در شادی هایش راه نمی داد.
انسان اورا به را نا خود، به چشم یک فرد اضافی میدید.
همیشه با آنها در دعواست. که "چرا او را تنها نمی گذارند"
اما کسی نیست بگوید،این چیزی که تو در جامعه به دنبالش هستی، عشق نیست! این نفس توست که به دنبال خالی شدن است.
عشق آن است، که واو ی بین او و تو نباشد.
یعنی تو برای قبول کردن محبت های او مانع نگذاری که فلان را بر من انجام ده.
و واو هایی که تو در راه عشق او قرار می دهی، و به هنگامی متوجه میشوی که دیگر او نیست که خواسته هایت را قبول کند!
نمی دانم چرا اما هرگاه پدر تک او یاد می شود. غمگین میشوم، قلبم تیر می کشد کمرم کمانی می شود.
که مادر به تو تمام بدی هایت را می گوید. و بیچاره پدری که، همه آنها را در خود نگاه می دارد. و آنها را با خود به خاک می برد. :(
پدر پادشَه مظلوم، که همیشه واجب است که سر تعظیم بر او داشته باشی. که تک دعای خیر او اصلا، تک لبخند او برای ساختن کل روزگارت کافیست.
خداوند همیشه وجهی از چهره خود را در زندگی هر انسانی قرار داده. که حتی خود خداوند هم گفته:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ"
که این مهر ورزی پدر و مادر در واقع مهر و محبت خداوند است. که کسی بر محبت آنها پشت کند در واقع به محبت خداوند پشت کرده!
متن جالبی بود نویسنده عزیز